وبلاگ :
نامه هايي از خليج هميشه فارس
يادداشت :
بحرين هم خروشيد ....
نظرات :
1
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مهاجر اصفهاني
از قطعنامهها دو سال بزرگتر بود
از غزه
دو روز كوچكتر
تازه به حرف آمده بود
اما هنوز نام خود را نميگفت
با آن كه بابا را ميگفت
شمع را ميگفت
و غزه را ...
ديشب شب تولد او بود
كه برق نبود
پدر به آسمان اشاره كرد و گفت:
الان شمعها روشن ميشوند...
و شد!
در خانه شمع نبود
اگر چه كيك خنده مادر بود
پدر گفت:
به خاطر تو ميزنند عندليب!
و خنديد...
مغازههاي غزه بادكنك نداشتند
مغازههاي غزه
بي شمع ميسوختند
- بابا ! ماه ...
- ماه را كلاه سرت خواهم كرد دختركم!
- بابا ! ستاره...
- دارند به جشن تولد تو ميآيند ...
ببين چه گونه راه ميروند!
دوباره فشفشهاي روشن شد
با فسفر سفيد
پدر فرياد زد: به خاطر خدا نزنيد...
مادر ميخواست فوت كند
كه كيك خندهاش خونين شد!
تنها در چشمهاي دخترك
دو شمع كوچك ميسوخت...
(شعر از عليرضا قزوه)