• وبلاگ : نامه هايي از خليج هميشه فارس
  • يادداشت : و باز از بحرين مي نويسم
  • نظرات : 7 خصوصي ، 12 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايراني در غربت 
    ارسطو مي گفت: من افلاطون رو دوست دارم، ولي حقيقت را بيشتر از او دوست دارم. من هم ايران را دوست دارم، ولي…
    من ايران را دوست دارم؛ ولي نفس کشيدن در هواي آزاد را بيشتر دوست دارم! من ايران را دوست دارم، ولي رفاه، نظم، امنيت، رنگ ، شادي و زيبايي را بيشتر دوست دارم. من ايران رو دوست دارم، اما آزادي را بيشتر دوست دارم!
    من ايران را دوست دارم، اما راستش اين روزها ديگر براي اين دوست داشتن دليل محکمه پسندي پيدا نمي کنم. مي تونم بگم من ايران را دوست دارم براي اينکه آنجا کوه دماوند و درياي خزر دارد. يا مثلا بگم من ايران را دوست دارم براي اينکه آنجا فکر مي کردند من آدم حسابي هستم ( در حاليکه نبودم). يا من ايران را دوست دارم براي آنکه هيچ ناني نان سنگک برشته ي دو آتشه کنجد دار نمي شود.
    من هنوز دل تنگ ايرانم، بعضي وقتها مي نشينم عکس هاي قديمي را نگاه مي کنم، خيره مي شوم به کوچه ها، به سنگفرش و آسفالت و حتي سطل آشغال ها و مي روم توي هپروت، اينها را نوشتم تا بدانيد که من آدم بي احساس يا خود باخته و غرب زده اي نيستم. من ايران را دوست دارم، ولي حقيقت را بيشتر دوست دارم.
    حقيقت اين است که ايران وطن ماست،اسمش روش است: مام وطن.ولي اين مادر بي سواد، بي فرهنگ، مذهب زده و عقب مانده است، دستهاش چرک است، چادرش سياه است، بوي گند مي دهد؛ پشت سرش مي گويند که خود فروشي مي کند.اينجايي که هستم مادر من نيست. اما مادر خوانده اي است که در را به رويم گشوده و وقتي مادر واقعي ام مرا تف کرده بود و سرپناهي نداشتم به من پناه داد، به من فرصت دوباره زيستن داد ، به من امنيت و اسايش داد و من در سايه ي اين امنيت است که اين خطوط را مي نويسم.