پرده اول: غروب و ساحل پادشاهی حاشیه خلیج؛
شیخ عرب -پادشاه خلیجی- که سرگم تفرج در ساحل توریست های خارجی سلطنتی اش است به پیرزن و مرد آلمانی نزدیک میشه.
بعد از آشنایی پیزرن از علت سفرش می گه و اضافه می کنه :
پیرزن: دختر ما چندین سال پیش مسلمون شد و با یکی از جوونای کشور شما ازدواج کرد و از اون روز ساکن اینجا ست.
شیخ : چه اشتباهی! یعنی الان میشینه روی زمین غذا می خوره و با دست لقمه می گیره؟!
پیرزن: الان دو تا دختر هم داره.
شیخ : افسوس یعنی دو تا اشتباه دیگه!
.......
شیخ از اونها دور میشه و مشغول به معاشقه با دخترکان جوان لب ساحل... .
پرده دوم : استراحتگاه بین راهی در سفر عمره.
اشک تو چشماش جمع شده بادی می وزه و باعث میشه شالش چشماش رو بپوشونه. "فلانی من برای این جامعه اسلامی متاسفم". زهرا خانوم حدودا چهل ساله آلمانی مادر مریم و زهرا بغض گلوش رو گرفته ادامه می ده : "برای اولین بار والدینم برای دیدن به این کشور آمدند و حالا با چه خاطره ای دارند بر می گردند! برای ملت مسلمون این کشور متاسفم . "
پرده آخر: سال هاپیش دانشجوی رشته ادبیات میشه و بعد..
تحصیلاتش رو در تخصص ادبیات عرب ادامه میده. از آلمان برای تحقیقات بیشتر به انگلیس کوچ می کنه و در اونجا با اسلام آشنا میشه. اسلامی که در آغاز برای او مساوی بوده با ابهام و شک و شبهه و سوال. اسلامی که با پوشیه هفت لایه زن های عرب برای اون خودنمایی می کرده حالا انقدر در قلبش نفوذ کرده که برای امت اسلام دل می سوزونه .
و اوست که در وصف حضرت زهرا اینگونه می سراید:
Lady of
The silence of your funeral
Screams painfully in my heart
If you smelled like paradise
How could they let you part?
Your perfect faith and worship
At your father’s side we recall
Still they caused you terrible harm
And such great loss for us all
The secrecy of your burial
Makes obvious their sins
You wouldn’t leave this world
Serving a false prince
Your life has inspired me
Your patience and trust in ALLAH
My soul is filled with longing
To be among your friends oh Fatima!
دست به کار میشه : در عنفوان جوانی در جامعه ای که به تمسخر می گیرندش؛ بدون هر گونه عقیده ای و فقط برای کسب تجربه و پی بردن به تفاوت ها، تصمیم می گیره برای چند رو هم که شده با حجاب در اجتماع رفت و آمد کنه: دیگر کسی با من با شوخی و خنده رفتار نکرده و با الفاظ محترمانه خطابم می کردند. در فروشگاه و ... حریم خاصی برای من قایل می شدند. شیرین بود... .
و کم کم جرعه جرعه مست الست شد:
در ابتدا با اهل سنت آشنا شدم؛ متاسفانه تعصبات خشک اون ها مثل کاتولیک ها من را آزار می داد. مسایلی مانند شرایط ازدواج و طلاق و حقوق زن و ... در اون مذهب برای من حل نشده بود تا اینکه با تشیع آشنا شدم و دیدم راه اینجا ست .
او هم اکنون به عنوان یک زن اهل مطالعه و فعال در جامعه در حال فعالیت است و خود سرچشمه بسیاری از خیرات و در محیط مجازی هم زمینه آشنایی بسیاری غیر مسلمانان را با اسلام فراهم کرده است.
برای آشنایی بیشتر قصه هایی از خارومیانه -وبلاگ شخصی اش- در اختیار شماست .
همچنین در این پست از آغاز راه و ازدواج و...نگاشته است.
قلم شما: رد قلم