و زود گذشت کمتر از چشم به هم زدنی ...
شنبه پیش زایر ثامن الحجج(ع) بودیم و این شنبه :
پدر و مادر را در آغوش می کشی ... راهی می شوی خیابان به خیابان ... تا... خیابان نواب، میدان بهمن، بزرگراه آزادگان-حتی بوی اگزوز مینی بوس ها هم برایت دلنشین است!- جاده قم ... تا فرودگاه امام خمینی(ره) راهی نمانده ... عوارضی ... بهشت زهرا و دلت ترمز می کند! راننده را هم منحرف کنی!... به سمت قطعه شهدای گمنام... و آخرین بوسه ها به خاک پاک شهیدان وطن ( به یاد سال پیش که در چنین روز هایی سر به آستان شهدای هویزه ساییدیم )... و باز ادامه راه ... و دوراهی صراط مستقیم: «قم» و یمین : «فرودگاه» و قصه ای تکراری؛ سرنوشت خواسته که همیشه در این دو راهی ما به راه راست کشانده شویم!
وارد هواپیما می شوی، نفس ها به شماره می افتد... آخرین خدا حافظی ها و موبایل ها خاموش... کمربند ها بسته و TAKE OFF ...موتورهای هواپیما بیشترین نیروی خود را جمع می کند برای یک پریدن که کنده شدن از خاک وطن بسی دشوار است. تق! چرخ ها بسته شده به بدنه زیرین هواپیما می خورد و ما باز مهاجر می شویم.
خدا حافظ وطن خدا حافظ
همه سفر یک طرف و شب چهارشنبه سوری در اینجا طرف دیگر :
راستی خدای خیلی از ایرانی ها وسعت دیدش به اندازه مرزهای کشور است! تا پریدیم مثل همیشه چشم های خدای نصف مسافران بسته شد و باز حجاب ها هم پرید ! چه خدای کوچکی !
یا ستار العیوب یا ستار العیوب
قلم شما: رد قلم