وقتی فریادهای دختر 14-15ساله صاحبخانه رو بر سر تو می شنوم که: «چرا ورقه ضمانت موبایلم گم شد؟!» وقتی برای یکبار خطا در اتو زدن لباس ها و سوزاندن پیراهن بلند عربی آقای خانه همه داده و بیدادها را تحمل می کنی اما باز هم پایت را به آژانس کارگران می کشانند و می برند آنجا که به کشورت پس بفرستندت! وقتی سیلی مرد عرب شرق بر صورتت می نشیند باور کن با همه تیرگی پوستت؛ سرخ شدنش را حس می کنم . آخر تو فقط هیجده ساله ای.
وقتی از ساعت پنج و نیم صبح مجبوری از خواب بیدار شوی و صبحانه تک تک اعضای خانه را بر وفق مرادشان آماده کنی و بعد هم بشنوی که :«چرا آب پرتقال من ترش است ؟!» و وقتی ساعت نه و ده شب راهی اتاقت که پستوی خانه است می شوی و هر آن منتظری که فریادی بر سرت خراب شود و مجبورشوی خوابت را رها کنی که دختر کوچک خانه هوس تخم مرغ آپز کرده! و وقتی ..... در دلم فریاد می زنم خدا یا فاطمیه فقط برای بالای منبر است .
آه از آن روزی که خانوم مادام! همسن و سال تو خدامه سیاهپوست اتیوپیایی باشد. دنیا برایت زهر می شود ... بگذریم . اما باز در خودم فریاد می زنم که مگر بلال حبشی هم منطقه شما نبوده است ؟ شاید تاریخ به اشتباه نگاشته است از تعامل نبی مکرم اسلام با او ! چرا همه ما بر پهلوی شسکته فاطمه (س) می گرییم اما به زخم هایی که بر او با روش غلط زندگی امان می زنیم افسوسی هم نمی خوریم.
با این همه هنوز هستند آدم هایی که انسان اند! این نیز بگذرد؟! نه بسیار تلخ می گذرد تلخ تر از تلخ ...
قلم شما: رد قلم