پسرم اگر شبی پدرش از دستش ناراحت باشه خوابش نمی بره و بغض گلوش رو می گیره تا اینکه بره از پدرش عذرخواهی کنه و... دیشب هم از اون شب ها بود. موقع خواب اصلا آرامش نداشت؛ گفتم :« برو به بابا بگو ببخشید. » از من به یک اشاره و ... رفت پرید توبغل باباش؛ سریع و با خجالت گفت : « بابایی ببخشید! » به همون سرعت هم دوید و برگشت تو جاش تا بخوابه. عجب آروم شده بود و خوشحال...
وقتی محمد مهدی خوابش برد فرو رفتم تو فکر؛ چه شب هایی که مطمین بودیم که حریم الهی را شکسته ایم و با خیال راحت سرمان را بر بالشت شب نهاده ایم و خوابیده ایم ؛ یعنی وجدان ما از یک کودک پنج ساله هم خواب تر است؟ و نعوذ بالله اطمینانمان به رحمت و عفو خداوند کمتر از یک پدر است؟ پس چرا به سرعت یک کودک بعد از اشتباهی به آغوش خدایمان پناه نمی بریم ؟! راستی چرا؟؟
مگر خداوند رحمان نفرمود است :« قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » : « بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! [ و گناهان زیاد مرتکب شده اید ، ] از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد ، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. » (زمر :53)
قلم شما: رد قلم