به قلم: مهاجر از خلیج فارس *86/8/4* 12:40 ص
میدونستم که متاهله و برای کار به خلیج اومده. نمی دونستم چه جوری براش توضیح بدم زبونم به لکنت افتاده بود و می ترسیدم هنوز اونقدر درکش بالا نرفته باشه که این چیزا رو به آسونی بشه با او در میان گذاشت.
هفته پیش بود که بعد از مراسم دعای کمیل:
«می گریست و می گریست ...
می گفت : اسلام مرا دوباره زنده کرد. خودم را پیدا کردم .
می گفت گم شده ام را یافته ام...
می گفت و شهادتین را خواند . و زندگی دوباره یافت. سالی خانم سی و پنج-شش ساله مسیحی مسلمان شد.» اما ... چطور باید با او در میان می گذاشتیم که ..
بعد از مراسم دعا کم کم سر بحث رو باز کردم.. چه سخت بود برای من . چه جوری بهش می گفتم که : حالا که مسلمون شدی همسر مسیحیت به تو حرام میشه ؟ همسری که واقعا عاشقش بود و در کشور خودشون منتظر بازگشتش.
نفسم حبس شد چاره ای نبود. خدایا کمکم کن ..
سالی جان خیلی خوشحالم که حالا باشوقی بیشتر از قبل در جمع مایی. اشک هاش جاری شد. باز از شوق رسیدنش به سرچشمه به اسلام گفت و... «رب اشرح لی..» تو دلم خوندم و گفتم خب میدونی قضیه از این قراره که ... و براش توضیح دادم . خدایا نکنه همین الان از همه چیز روی گردان بشه نکنه درک نکنه . نکنه توضیح نخواسته ناراحت و به همه چیز بدبین بشه...
تمام اضطرابم در یک جملش به آرامش مبدل شد: فلانی من تصمیمم رو گرفته ام، همسرم رو هم مسلمون می کنم! دعا کن خدا کمکم کنه، تو این راه از عشقمون هم استفاده می کنم! چرا چیز بهتری رو از اونچه داشته انتخاب نکنه؟! من مطمینم که همسرم مسلمون میشه....! گفت و رفت و من هنوز میخکوب سرجایم نشسته بودم که «یا الله به راستی که این ها منتخبند و مستبصر» . چشمشون به چی باز شده که من این همه اضطراب و اون این همه آرامش.
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست وبی پروا شدن
قلم شما: رد قلم
میدونستم که متاهله و برای کار به خلیج اومده. نمی دونستم چه جوری براش توضیح بدم زبونم به لکنت افتاده بود و می ترسیدم هنوز اونقدر درکش بالا نرفته باشه که این چیزا رو به آسونی بشه با او در میان گذاشت.
هفته پیش بود که بعد از مراسم دعای کمیل:
«می گریست و می گریست ...
می گفت : اسلام مرا دوباره زنده کرد. خودم را پیدا کردم .
می گفت گم شده ام را یافته ام...
می گفت و شهادتین را خواند . و زندگی دوباره یافت. سالی خانم سی و پنج-شش ساله مسیحی مسلمان شد.» اما ... چطور باید با او در میان می گذاشتیم که ..
بعد از مراسم دعا کم کم سر بحث رو باز کردم.. چه سخت بود برای من . چه جوری بهش می گفتم که : حالا که مسلمون شدی همسر مسیحیت به تو حرام میشه ؟ همسری که واقعا عاشقش بود و در کشور خودشون منتظر بازگشتش.
نفسم حبس شد چاره ای نبود. خدایا کمکم کن ..
سالی جان خیلی خوشحالم که حالا باشوقی بیشتر از قبل در جمع مایی. اشک هاش جاری شد. باز از شوق رسیدنش به سرچشمه به اسلام گفت و... «رب اشرح لی..» تو دلم خوندم و گفتم خب میدونی قضیه از این قراره که ... و براش توضیح دادم . خدایا نکنه همین الان از همه چیز روی گردان بشه نکنه درک نکنه . نکنه توضیح نخواسته ناراحت و به همه چیز بدبین بشه...
تمام اضطرابم در یک جملش به آرامش مبدل شد: فلانی من تصمیمم رو گرفته ام، همسرم رو هم مسلمون می کنم! دعا کن خدا کمکم کنه، تو این راه از عشقمون هم استفاده می کنم! چرا چیز بهتری رو از اونچه داشته انتخاب نکنه؟! من مطمینم که همسرم مسلمون میشه....! گفت و رفت و من هنوز میخکوب سرجایم نشسته بودم که «یا الله به راستی که این ها منتخبند و مستبصر» . چشمشون به چی باز شده که من این همه اضطراب و اون این همه آرامش.
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست وبی پروا شدن
قلم شما: رد قلم