نفس بده که برایت نفس نفس بزنم*نفس بجزتو نخواهم براى کس بزنم
مرا اسیر خود کرده اى دعایى کن*که آخرین نفسم را در این قفس بزنم
خواهد آمد ای دل دیوانه ام اوکه نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام باورم کن ، خواهد آمد باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل از عطش سجاده را بو می کند
آخر این دل ، این دل بی طاقتم دست احساس مرا رو می کند
نذر کردم لحظه تنگ غروب نذر یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچه شهر خیال شب چراغی از نگاه آویختن
باز می سایم نگاهم را به راه خیره بر آن دربهای نیمه باز
گام را فرسوده ام در کوچه ها کوچه های خاکی دورودراز
آه من سر گشته چشم توام چون کویری تشنه ولب سوخته
رحم کن بر این دل دیوانه ام بغض در من آتشی افروخته
بی قرارم ناشکیبم مست مست امشب ازعشق تولبریزم بیا
آه می خواهم که قبل از مرگ خویش دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ای دل دیوانه ام اوکه نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام باورم کن ، خواهد آمد باوفاست
قلم شما: رد قلم