همیشه تا اسم پامنار رو می شنیدم چند دسته خاص از افراد در ذهنم تداعی می شدند . به یمن سریال ها و فیلم ها، تصوری که در ذهن من از اهالی پامنار و بازار شکل گرفته بود عبارت بود از : 1- طبقه فقیر و قشر ضعیف جامعه 2- لات ها و چاقو کش ها 3- شهدا !
ولی اون شب وقتی که تابلوی خیابان پامنار رو جلوی خودم دیدم احساس دیگری داشتم. اگر شما هم بعد از چندین سال توفیق پیدا می کردید ماه رمضان در ایران باشید و شب قدر در همچون مکانی احتمال قریب به یقین احساستان شبیه به من می بود.
سال های قبل از حس و حال و جو حاکم به مراسم های احیا "آقا مجتبی تهرانی" تعاریف زیادی شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن! سال های قبل شب های قدر رو در جمع 15-20 نفری خانم های تازه مسلمان احیا می کردم آن هم به زبان انگلیسی و امسال در جمع هزاران خانم و آقا، پیر و جوان و حتا نوزادهایی که پای منبر حاج اقا مجتبی در مسجد جامع بازار تهران گرد هم اومده بودند. مشاهده آن جمعیت برایم باور کردنی نبود.با اینکه به جمع کوچک خودمان در بحرین بسیار معتقد مفتخر بودم هستم و هر چند که خلوص و سطح مراسم به کمیت جمعیت نیست اما این مطلب که "احتمال حضور یک ادم مخلص در بین هزاران نفر قطعا بسیار زیاد هست" و بعد از مدت ها هم دلی از عزای یک مراسم احیای ناب فارسی در می آوردم ؛ آن شب احساس شور و شعف خاصی داشتم.
آقا مجتبی طبق اون چیزی که شنیده بودم فقط نیم ساعت منبر رفتند اما چه نیم ساعتی ... صدای ضجه زن و مرد بلند بود. حتا اگر نمی خواستی هم، جو گیر می شدی و به خودت می آمدی!
وقتی که در پایان مراسم در صف های بهم فشرده خانم ها از مسجد خارج می شدیم و از دالان های قدیمی بازار تهران می گذشتیم تنوع پوشش خانم ها و نوع حجابشان برایم قابل توجه بود. "باز آی ...هر که هستی هر چه هستی باز آی ... این درگه ما درگه نومیدی نیست ..."
سر خیابان پامنار که رسیدم تازه فهمیدم کجای تهرانم! "خدایا اینجا واقعا پامنار است؟" غیر ممکن بود که آن موقع شب –حتا در روز – با تصوری که از پامنار و بازار داشتم در آن منطقه بدون آشنایی قبلی پا بگذارم . الحق که "شرف المکان بالمکین" . آقا مجتبی پامنار را برای من "پای منار" کرد. مناره قرب و خلوص و بازگشت به حق.
پی نوشت : مطلبی را که در انتهای مطلب قبلی قول داده بودم انشالله در مطلب بعدی می آورم ! (چی شد؟!)
قلم شما: رد قلم