به قلم: مهاجر از خلیج فارس *89/9/25* 6:32 ع
قلم شما: رد قلم
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه .
یادم آرد کربلا را
دشت پر سوز و بلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
و اندرین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
باز باران قطره قطره
میچکد از چوب محمل
...
چادر خاکی زینب
می شود گل
باز باران باز باران ...
--------------------------------------------------------
بحرین که از باران خبری نیست. این اس ام اسی بود از پدرم .
قلم شما: رد قلم