جاتون خالی نه خیلی خالی نه خیلی خیلی خالی!
بنظر شما در عرض حداکثر 7 دقیقه و نیم ، حداقل 4 دقیقه و نیم میشه سخنرانی کرد!؟ ولی دیروز و امروز روی هم 17 نفر این کار رو کردند :مرحله نیمه نهایی مسابقه فن خطابه «پیامبر رحمت 3» در بحرین برگزار شد .
از مرد 50 ساله تا نوجوان 12 ساله در دو گروه سنی مسابقه دادند. از سه سال قبل که توهین های سریالی به پیامبر خاتم شروع شد بهترین راه برای مقابله را مبارزه فرهنگی دیدیم و سری مسابقات سخنوری پیامبر رحمت کلید خورد.
استقبال خوبی در این سه سال از این مسابقه شده و چون زبان نطق انگلیسی هست افراد مسلط به زبانِ غیر مسلمان هم برای داوری و یا بازدید حضور پیدا می کنند و این وسط امیدواریم ماهی های بسیاری گرفته بشه !
اما مطلبی برایم عجیب بود در گروه زیر هیجده ساله ها هر کدوم از شرکت کننده ها که روی صحنه می آمدند جایی از صحبت هاشون رو ربط می دادند به « قضیه پیامبر و آن فرد یهودی که با ریختن زباله به پیامبر جسارت می نمود و پس از بیماری اش پیامبر به عیادت او رفت و همین مساله باعث اسلام آوردن او شد » اول پیش خودم فکر کردم که خب همه بچه ها این حرف ها رو در محیط مدرسه شنیده اند و برای همین همه روی اون تاکید داشتند . اما در مدرسه های اینجا از این خبرها نیست . بعد دیدم طور دیگه ای هم میشه به این قضیه نگاه کرد: بچه ها برای جذب مخاطب یکی از شاخص ترین نمونه های رحمت پیامبر را که انجامش برای ما خیلی سخت بنظر میرسه انتخاب کرده بودند.
اما همین جا دو نکته هست (البته بهتره بگم پارادوکس) :
اول اینکه ما بچه شیعه ها و بخصوص ایرانی ها که در کنار خانواده آموزش های مدرسه را هم داریم در بسیاری از این روایات -از روی روزمره شدن - اصلا تفکر هم نمی کنیم! یک فرد غیر مسلمان شاید با شنیدن (به عنوان مثال) این روایت بیشتر از ما تامل کند تا ما بچه شیعه های شناسنامه ای!
و ثانیا اطلاعات و شناخت ما از دینمون و پیامبرمون خجالت آوره! به لقلقه زبانی بسنده کرده ایم.
خلاصه جای شما خیـــــــــــــــــــــــــلی خالی!
قلم شما: رد قلم
بله بلاخره محرم امسال هم فرارسید و خیمه امسال ما هم در منمامه برپا شد. برکات محرم هر سال برای ما تجدید روحیه ای است برای فعالیت های سال پیش رو . به امید خداوند از تحولات و تحرکات امسال هم در این وبلاگ خواهم نوشت. بعضی از فیلم های سخنرانی های روحانی امریکایی امسالمان را می توانید در اینجا ببینید : ( + ) و این هم لینک فیس بوک مرکز : ( + )
اما روز اول محرمی رحمت الهی از نوع بارون و تگرگ بر بحرین نازل شد ! قدری ذوق زده شدیم اما وقتی دیدیم چه بلایی بر سر خیمه محرممون آمده کمی از شدت ذوقمان کاسته شد! کف خیمه با گل یکی شده و زحمات چند روزه دوستان به گل نشست! به هر زحمتی که بود با انواع و اقسام کف پوش و موکت و ... همه چیز دقیقا سر موعد رو به راه شد و برنامه کلید خورد.
از برنامه که خسته و کوفته و گلی بر گشتیم اخبار ساعت 24 تهران در حال پخش بود. صحنه های راهپیمایی مردم در حمایت از امام و رهبری و اعتراض به اهانت به امام شور و شوقی مضاعف در وجودمان آفرید با خاطری سبک سر بر بالین خواهیم نهاد! شاید اگر ایران بودم در واکنش های عملی مردمی می تونستم شرکت کنم اما موج وبلاگی خاصی هم ندیدم -شاید هم در اثر مشغولیت زیاد خبردار نشدم- که در عالم مجاز حداقل تحرکی کنیم!
قلم شما: رد قلم
اتفاقات عجیب و غریب دور و بر ما کم رخ نمیده اما این یکی هم از غرایبه هم رمانتیکه هم اضطراب آور!
اینه همه تجربه به ما ثابت کرد که باعث وصلت کسی نشیم اما حرف تو گوش ما نمیره! امشب قراره یه خانوم و یه آقا -از دو ملیت مختلف، با اختلاف سنی کم و بیش زیاد، با سابقه فرهنگی 180 درجه متفاوت- با هم سر میز مذاکره بنشینند برای انتخاب مسیر زندگی یعنی ازدواج !
نمیدونم نتیجه چه خواهد شد و یا اصلا این وصلت سر خواهد گرفت یا نه. اما مطینم شب عید بی عیدی نخواهیم ماند و این تقارن زیبا را قطعا باید به فال نیک گرفت.
ای بانوی صاحب مقام، دختری تازه مسلمان امشب برای رقم زدن آینده زندگی اش چشم به عنایت شما دارد . دست معصومت را بر سرش بکش .
نوشته سال پیش در همین شب : +
قلم شما: رد قلم
در عالم مجازی میاد رو خط و میگه : « چی کار کنم ؟ کمک ! دیگه نمی تونم تحمل کنم ... همه چی از تنهایی شروع شد و بعد نت و بعد کلوب و بعد چت و ... بعد دوستی و بعد عالم مجازی شد حقیقی و بعد یه دفه دیدم دستی دستی دوست پسر دارم! »
اون یکی میگه : « نصف عمرم به هدر رفت دنبال این و اون ... شرافتم، معصومیتم ... همه ازش رو با دست خودم بردم زیر سوال ... »
از عالم مجازی خارج میشم ... در مرکز اسلامیمون بعد مدتی لوونور رو می بینم - حدودا 8 ماه قبل مسلمون شد- میگه :«فلانی نبودی روز اخر ماه رمضون چه بلایی سرم اومد!» می گم : «چی شده ؟» جواب می ده : « همخوابگاهیم (خوابگاه بیمارستانی که پرستارش هستند) گفت دوست پسرش پول میاره بده بریزم تو حسابش... روز اخر ماه مبارک قبل غروب دوست پسرش در زد روی بیژامم عبا و حجاب پوشیدم و در رو باز کردم... عمار(بحرینی و مسلمون ) وارد شد پول رو داد و قبل از رفتن شروع کرد از هم اتاقیم بد گفتن وبعد سریع گفت که به من علاقه منده و می خواد باهام رابطه داشته باشه و ازدواج کنه ! بهش گفتم که من اصلا علاقه ای بهش ندارم و لطف کنه بره بیرون ... » اصرار من و زور اون و به زور وارد اتاقم شد... داد می زدم و گریه می کردم.... گفتم : « عمار برو بیرون ... ماه رمضونه ... من روزه هستم کار تو گناهه ... دیدم دست بردار نیست موبایلم رو برداشتم با نفر اول تماس گرفتم جواب نداد نفر دوم که برداشت عمار صدا رو شنید و پا گذاشت به فرار ...»
------------------------------------------------------------------------
راستی که یکی رنج می برد و یکی بر خود رنج می دهد .
ذهنم مشوش است . از دیروز که با این گفته ها مواجه شده ام درونم زیر و زبر شده و ... خدایا ... خدا یا... این فریاد نیست که آه است ...
قلم شما: رد قلم
از دانشگاه خسته و کوفته اومده بودم و نیت کردم بعد از مدت ها یکی از مستحبات :خواب غیلوله رو انجام دهم!( در مورد اقسام خواب ها در اینجا مطالب جالبی نوشته شده البته سندیتش با گرد آورنده است!)
هنوز چشمام گرم نشده بود که موبایلم به صدا در آمد ... جَنات بود - خانوم میان سال تازه مسلمان فلیپینی- ... با ابراز ناراحتی و نگرانی بسیار گفت : «امروز جی دی ان رو خوندی؟! » گفتم: « نه چه خبره؟» گفت: « امریکا اعلام کرده برای نیروهای دریاییش در بحرین 160 میلیون دلار خرج کرده تا راه تروریسم را در خلیج را ببندد و وزارت خارجه امریکا هم اعلام کرده که : از اونجایی که ایران به دنبال انرژی هسته ای صلح آمیز نیست هنوز به عنوان یک تروریست مطرح و مورد هدف است.» بهش گفتم :« نهایتش جنگه دیگه! ما که آماده ایم ... شما هم ملیت هاتون رو حفظ کنید اگه یه وقت خبری شد و کشور اسلامی خواست شیعه هاش رو بیرون کنه جایی برای رفتن داشه باشین!»
*عکس کاملا تزیینی ست*
المهم : خب این موضوع اصلا برای من تازگی نداشت اما از جهاتی برایم قابل توجه بود :
1- یه فیلیپینی چرا باید همچین چیزی براش مهم باشه ؟
2- اگه مسلمون نشده بود صد در صد مثل خیلی های دیگه خبر رو می خوند و ازش می گذشت.
3- اسلام در وجود افراد غیرت ایجاد می کنه .
4- ایران به عنوان پشتوانه محکمی برای همه مسلمانان - پنهان و آشکار - مطرح است.
5- آخر سر روی جمله آخر خودم هم فکر کردم که آیا واقعا برای جنگ آماده ایم ؟؟!! باشد که باشیم.
قلم شما: رد قلم
با خبر شدیم که شب اربعین در یکی از مناطق بحرین امسال هم تعزیه ای بر پاست.
مرکز معرفه تصمیم گرفت تا به وسیله ای غیر عرب زبانان را هم در این برنامه شریک نمیادو دوستان فنی ترجمه تعزیه دوساعته را به انگلیسی آماده کردند و قرار شد به وسیله پروجکتور همراه با اجرای تعزیه ترجمه هم روی پرده ای به نمایش در آید. برای اینکه همه با هم راهی تعزیه شویم قرار بر این شد همه دوستان شب برنامه روبروی یکی از سینماهای بحرین گرد هم آیند و با اتوبوسی راهی شویم.
شب موعد به محل قرار که رسیدم شوکه شدم... دور تا دور محوطه رو نیروهای انتظامی، ماشین های وزارت دفاع و پلیس امنیتی محاصره کرده بودند! یه کم به دور و بر نگاه کردم و با خونسردی تمام مشغول هماهنگی گروه و... شدیم. آماده حرکت که شدیم پلیس ها انگار نفس راحتی کشیده باشند همه با هم صحنه رو ترک کردند و جانشین آنها دوماشین پلیس مخفی! (دو ماشین عادی با شیشیه های مشکی)شدند و ما هم که حس ششممان همیشه به هفتم می رسد! زیر نظرشان گرفتیم . فکر می کنم بندگان خدا تا آخر برنامه همراه ما بودند.
اما این همه رو نوشتم که فقط قصه گفته باشم ؟؟!! نع خیر :
المهم 1: دشمنان ما خیلی ضعیف تر از آنی هستند که ما می پنداریم.
المهم 2: گاهی فکر می کنی فلان کار به این کوچکی اثری هم خواهد داشت؟ نتیجه مهم نیست! نیت، هدف و نحوه عمل مهم است.
.....................................................................
پی نوشت :برنامه ای هم در اربعین اجرا شد -شامل نمایش و سخنرانی و...- که جزییات ان را در یکی دو روز آینده در سایت مرکز معرفه می توانید بخوانید و ببینید. اگر بخواهم منصف باشم باید بگویم که اربعینی این چینین با محتوا تا به حال تجربه نکرده بودم. یکی از سخنرانی ها توسط اُم مریم ( خانوم زهرا آلمانی تبار که در این پست از او نوشته بودم ) انجام شد موضوع سخنرانی این بود : چرا چهله ؟ چرا اربعین ؟ Why Arbaeen, Why 40th
این سخنرانی در واقع نتیجه تحقیق ها این خانوم برای رسیدن به پاسخ سوالاتش بعد از مسلمان شدن در مورد اربعین و عدد 40 بود. در ادامه مطلب متن انگلیسی سخنرانی را که در وب شخصی ایشان هم آمده می آورم. متاسفم که به علت کمبود وقت نتوانستم ترجمه فارسی آن را همراهش کنم. اگر از دوستان محترم کسی زحمت ترجمه سلیس به فارسی را بکشد ممنون خواهیم شد ! چرا که مقاله ای بسیار دلنشین کوتاه و با محتواست.
ادامه مطلب...
قلم شما: رد قلم
بعد از نماز صبح از شور و شوق و اضطراب دیگه خوابم نبرد، ساعت هفت و نیم بود از خونه زدم بیرون ولی این موقع صبح شش شاخه گل سرخ و شیرینی از کجا می توانستم تهیه کنم ؟! اولین مغازه شبانه روزی کارم رو راه انداخت و روز چهارده فوریه من با نشاطی خاص شروع شد.
گل سرخ به دست رفتم سر قرار، قبل از من همه جمع شده بودند دسته جمعی راهی شدیم؛ راهی دادگاه منامه !
یک ساعت انتظار دو ساعت انتظار،..... صدای تپش قلب هایشان را می شنیدم، اما سعی کردم انقدر حرف بزنم که جو اضطراب شکسته شود.
نگاهم که به فیدلا افتاد خودم هم تپش قلب گرفتم آرام و ساکت اشکهایش جاری بود، گونه هایش سرخ شده بود و احساسات نهانش را کاملا می شد درک کرد . چیز آسانی نبود، چهارده فوریه بود روزی که از دو هفته پیش خودش انتخاب کرده بود. انتخاب کرده بود که روز ولنتاین مهم ترین تصمیم زندگی اش را در دادگاه بحرین به ثبت برساند .
به یک آن صدای افسر نگهبان سکوت اتاق انتظار را شکست : «همه با هم بفرمایید داخل اتاق قاضی» با گل های سرخ و شیرینی وارد شدیم!
دقیقه به دقیقه اضطراب و التهابمان بیشتر می شد تا آقای قاضی -که یک روحانی شیعه مذهب بود- وارد شدند . اما هنوز جمع ما ناقص بود!
به یک مترجم نیاز بود مترجمی که گفته های انگلیسی فیدلا و ماریفی و جیگرتا و کرول و گریس و ماریلو را به عربی ترجمه کند. مترجم رسمی دادگاه هنوز نرسیده بود و نیمه ظهر بود. بالاجبار این بار عظیم بدوش من افتاد. گل سرخ ها رو روی نیمکت گذاشتم و ردیف اول روبروی قاضی نشستم . قاضی بعد از بسم الله، گفت:« خارجی ها یکی یکی بیایند جلو .» اما هیچ کس جرات اینکه اولین نفر باشد را نداشت.
اشاره کردم به ماریلو که به نوبت از راست شروع کنید؛ دست هایش می لرزید بغض و اشک و شور و شوق -جمع اضداد- در وجودش آشکار بود. سوال اول را قاضی پرسید و من ترجمه کردم : «چرا می خواهی مسلمان شوی؟!» ماریلو جواب داد که : « چون احساس آرامش و نزدیکی بیشتری به خدا می کنم، احساس یک زندگی جدید و...» وای خدای من! حال من از ماریلو بدتر بود! کلمات را گم کرده بودم ..تا آمدم لب باز کنم به ترجمه در باز شد و مترجم رسمی دادگاه وارد شد و چه بار سنگینی از دوش من برداشته شد...
مترجم ترجمه کرد و سوال بعدی : «از اسلام چه می دانی و....» بالاخره قاضی مهر را بر پای ورق ماریلو کوبید! ماریلو با لرزش صدای فراوان زمزمه کرد:« اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» و ماریلوی مسیحی شد مریم شیعه و این قصه با شور فراوان برای دیگران هم تکرار شد ، فیدلا شد فاضله ، گریس شد فاطمه زهرا، ماریفی شد مریم، جیگریتا شد آمنه و کرول اسپانیای خواست با همان نام خودش شیعه شود.
گل های سرخ را یکی یکی تقدیم شان کردم شیرینی پخش کردیم اما کسی باید جو را می شکست؛ همه می خواستند بغض شوقشان را بترکانند اما مجالی نبود که ناگهان فاضله مرا در آغوش کشید، مثل بید می لرزید و های های گریه می کرد .. اشک شوق .
و اینگونه بود که چهارده فوریه نه به خاظر ولنتاین که به خاطر لذت پیوند عبدی به معبودش برایم تا ابد ماندنی شد .
در این میانه مانده بودم که خدایا پس سهم من چه شد ؟؟ من مسلمان کی قرار است به معبودم پیوند خورم ؟
.......................................................
حاشیه : با ترس فراوان می خواستیم عکس بگیریم که آقای قاضی با کمال میل دعوت کردند به جلو میز دادگاه رفته و عکس یادگاری بگیریم !
پی نوشت : می خواستم از ولنتاین بنویسم که دیدم با یک جوستجوی گوگلی ! هر آنچه خواندنی باشد را در پذیرش یا عدم پذیرش آن خود می توانید قاضی شوید . پس تکرار مکرارت نمی نماییم !
قلم شما: رد قلم
خیلی از ما مسلمونا معتقدیم که مستحبات مستحبه دیگه حالا هر وقت وقتشو داشتیم و دلمون کشید نعوذ بالله سر خدا منت میذاریم و یه عمل مستحبی انجام می دیم . مثلا همین تسبیح حضرت زهرا (س) با این همه سفارشی که در موردش شده کمتر کسی -حداقل در کشور ما- خودش رو به انجام اون ملزم می دونه. یا مثلا گفتن اذان و اقامه ...
حالا چی شد که تصمیم گرفتم به نوشتن این مطلب :
با دوستان تازه مسلمان دور هم بودیم و زمان نماز شد. در حالیکه اصول نماز رو از خود ما آموخته بودند و سعی کرده بودیم برای اینکه خیلی براشون سخت نباشه فقط واجبات رو بیاموزند؛ هنگام وضو گرفتن دیدم که مراحل مستحبی وضو مثل قرقره آب در دهان و ... و دعای های هر مرحله رو هم با جدیت تمام انجام می دهند. موقع اقامه نماز هم برای هر نمازی به تفکیک اذان و اقامه رو قراات می کردند و بعد نماز هم التزام شدید به گفتن تسبیحات حضرت زهرا داشتند. به واقع اون روز درس عملی ای آموختم و در دلم بسیار احساس شرمندگی کردم که آنان با یقین به اینکه آن اعمال مستحبند و اجباری در آن نیست منظم به جا می آوردند و می آوردند.
در همین تفکرات بودم و خودم رو ملامت می کردم که : برو از این ها یاد بگیر، برو خجالت بکش و ... که یک دفعه آخرین حلقه شرمندگی هام هم کامل شد: نورا که کمتر از یکسال است مسلمان شده آمد و پرسید : در قنوت نماز شب اگر ترتیب دعا ها رو عوض کنیم مشکلی پیش میاد ؟! جوابش رو که دادم پیش خودم گفتم: خیلی از ما مسلمون ها ترتیب نماز شب رو حفظیم اما ایا در طول عمرمون به اندازه مدتی که نورا مسلمون شده تا به حال نماز شب خوانده ایم ؟ خب البته نماز شب هم مستحبه و ...... . باشد که روزی بی توجه به پاداش چون مولایمان فقط عاشقانه عبادت کنیم.
.....................................................................................................
میلاد امام غریب است و دل قلمم می شکند اگر نا نوشته از حضرتش این پست را تمام کنم:
نمی دانم چرا در غربت احساس نزدیکی بیشتری با امام هشتم (ع) پیش می آید شاید حس غریبی ای که به امام نسبت می دهند شاید مهر و عطوفتی که از ایشان نقل شده و شاید... دل است و دیگر هزاران شاید دارد! می گویند خواهر گرامی حضرت را واسطه کنیم تا مولی نظری کنند چه توان کرد که نه روی سر بلند کردن در محضر این را دارم و نه آن ... امام عزیزم مولای غریبم میلادت خجسته...
قلم شما: رد قلم
میدونستم که متاهله و برای کار به خلیج اومده. نمی دونستم چه جوری براش توضیح بدم زبونم به لکنت افتاده بود و می ترسیدم هنوز اونقدر درکش بالا نرفته باشه که این چیزا رو به آسونی بشه با او در میان گذاشت.
هفته پیش بود که بعد از مراسم دعای کمیل:
«می گریست و می گریست ...
می گفت : اسلام مرا دوباره زنده کرد. خودم را پیدا کردم .
می گفت گم شده ام را یافته ام...
می گفت و شهادتین را خواند . و زندگی دوباره یافت. سالی خانم سی و پنج-شش ساله مسیحی مسلمان شد.» اما ... چطور باید با او در میان می گذاشتیم که ..
بعد از مراسم دعا کم کم سر بحث رو باز کردم.. چه سخت بود برای من . چه جوری بهش می گفتم که : حالا که مسلمون شدی همسر مسیحیت به تو حرام میشه ؟ همسری که واقعا عاشقش بود و در کشور خودشون منتظر بازگشتش.
نفسم حبس شد چاره ای نبود. خدایا کمکم کن ..
سالی جان خیلی خوشحالم که حالا باشوقی بیشتر از قبل در جمع مایی. اشک هاش جاری شد. باز از شوق رسیدنش به سرچشمه به اسلام گفت و... «رب اشرح لی..» تو دلم خوندم و گفتم خب میدونی قضیه از این قراره که ... و براش توضیح دادم . خدایا نکنه همین الان از همه چیز روی گردان بشه نکنه درک نکنه . نکنه توضیح نخواسته ناراحت و به همه چیز بدبین بشه...
تمام اضطرابم در یک جملش به آرامش مبدل شد: فلانی من تصمیمم رو گرفته ام، همسرم رو هم مسلمون می کنم! دعا کن خدا کمکم کنه، تو این راه از عشقمون هم استفاده می کنم! چرا چیز بهتری رو از اونچه داشته انتخاب نکنه؟! من مطمینم که همسرم مسلمون میشه....! گفت و رفت و من هنوز میخکوب سرجایم نشسته بودم که «یا الله به راستی که این ها منتخبند و مستبصر» . چشمشون به چی باز شده که من این همه اضطراب و اون این همه آرامش.
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست وبی پروا شدن
قلم شما: رد قلم
O ALLAH! I appeal to you for the sake of this Quran, for the sake of the one with whom You sent it
اللهم بحق هذا القران و بحق من ارسلته به......
قران ها بر سر و زمزمه ها بلند بود.
یتیمی را چه جانسوز حس کرده اند این جمع کوچک.
و چه صوت دلنشینی دارد الغوث های زهرا مسیحی زاده ای که پیش از این نگاشتم از او .
جنات که در سی سالگی با تشیع خود همسر مسلمانش را نماز خوان کرده! کرولاین بریتانیایی که فرزندانی تربیت کرده شب زنده دار، آلا روسی که همسر دوم مردی مسلمان شده و حلاوت تشیع تمام سختی های زندگی را از یادش برده، لیلای فیلیپنی که هنوز دو سال نیست معجزه آسا از سرطان شفا گرفته همه و همه زیر این سقف زمزمه هایی داشتند که بی شک به آسمان هفتم رسیده اند.
نه رنگ نه ملیت نه مدرک تحصیلی نه سن و سال هیچ چیز مطرح نیست اینجا ایمان موج می زند.
و من اگر اشکم جاری ست که : چگونه اینان می دانند غم یتمی و بی مولی شدن یعنی چه و من، مسلمان شناسنامه ای این گوشه حیرانم.
شب قدر اینان که در آن مقدر کردند زیر و زبر کردن زندگی اشان را کی بوده است ؟
مولا ما را دریاب!
قلم شما: رد قلم