اتفاقات عجیب و غریب دور و بر ما کم رخ نمیده اما این یکی هم از غرایبه هم رمانتیکه هم اضطراب آور!
اینه همه تجربه به ما ثابت کرد که باعث وصلت کسی نشیم اما حرف تو گوش ما نمیره! امشب قراره یه خانوم و یه آقا -از دو ملیت مختلف، با اختلاف سنی کم و بیش زیاد، با سابقه فرهنگی 180 درجه متفاوت- با هم سر میز مذاکره بنشینند برای انتخاب مسیر زندگی یعنی ازدواج !
نمیدونم نتیجه چه خواهد شد و یا اصلا این وصلت سر خواهد گرفت یا نه. اما مطینم شب عید بی عیدی نخواهیم ماند و این تقارن زیبا را قطعا باید به فال نیک گرفت.
ای بانوی صاحب مقام، دختری تازه مسلمان امشب برای رقم زدن آینده زندگی اش چشم به عنایت شما دارد . دست معصومت را بر سرش بکش .
نوشته سال پیش در همین شب : +
قلم شما: رد قلم
امام صادق (ع): امیرالمؤمنین(ع)می فرمود: بهترین عبادت عفت است .
امام جعفر صادق (ع) : پیامبر خدا(ص) می فرمود : هر که گناهی را برای خدا و ترس از او ترک کند خدا او را در روز قیامت خشنود گرداند.
ای دل از بهر خدا گرد گناهان تو مگرد
در گذشتن ز گنـه عین صواب است هنوز
من سرگشته کنون دیده و دل را چکنم
دل که ویرانه و هم دیده خراب است هنوز
لـذت فانـی دنیــا و جهــان گــذرا
نیک چون می نگرم مثل سراب است هنوز
آسمان ها و زمین بهر تو مشغول سجـود
قمر و شمس و جبل ، نجم و دواب است هنوز
به عمل کار برآید به سخنـدانی نیست
فکر نان باش دلا خربزه آب است هنوز
*بجا ست سری به حدیث «عنوان بصری و امام صادق»
در اینجا و شرح آن در اینجا بزنیم.
قلم شما: رد قلم
اسیر مانده ایم در بهانه های پاپتی
و میله های آهنین و عشق های ساعتی
حوالی نگاهمان دوباره صف کشیده است
صدای تیک تاک غم , شماره های صنعتی !
امان از اشتباه های نا تماممان , همان
تفاخر همیشگی به هیچ های قیمتی !
میان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق
نمانده در تسلط همان هبوط لعنتی ؟!
کسی نیامد از تبار انتظارمان ببین
که مانده ایم سخت در هجوم بی لیاقتی !
قلم شما: رد قلم
همیشه تا اسم پامنار رو می شنیدم چند دسته خاص از افراد در ذهنم تداعی می شدند . به یمن سریال ها و فیلم ها، تصوری که در ذهن من از اهالی پامنار و بازار شکل گرفته بود عبارت بود از : 1- طبقه فقیر و قشر ضعیف جامعه 2- لات ها و چاقو کش ها 3- شهدا !
ولی اون شب وقتی که تابلوی خیابان پامنار رو جلوی خودم دیدم احساس دیگری داشتم. اگر شما هم بعد از چندین سال توفیق پیدا می کردید ماه رمضان در ایران باشید و شب قدر در همچون مکانی احتمال قریب به یقین احساستان شبیه به من می بود.
سال های قبل از حس و حال و جو حاکم به مراسم های احیا "آقا مجتبی تهرانی" تعاریف زیادی شنیده بودم اما شنیدن کی بود مانند دیدن! سال های قبل شب های قدر رو در جمع 15-20 نفری خانم های تازه مسلمان احیا می کردم آن هم به زبان انگلیسی و امسال در جمع هزاران خانم و آقا، پیر و جوان و حتا نوزادهایی که پای منبر حاج اقا مجتبی در مسجد جامع بازار تهران گرد هم اومده بودند. مشاهده آن جمعیت برایم باور کردنی نبود.با اینکه به جمع کوچک خودمان در بحرین بسیار معتقد مفتخر بودم هستم و هر چند که خلوص و سطح مراسم به کمیت جمعیت نیست اما این مطلب که "احتمال حضور یک ادم مخلص در بین هزاران نفر قطعا بسیار زیاد هست" و بعد از مدت ها هم دلی از عزای یک مراسم احیای ناب فارسی در می آوردم ؛ آن شب احساس شور و شعف خاصی داشتم.
آقا مجتبی طبق اون چیزی که شنیده بودم فقط نیم ساعت منبر رفتند اما چه نیم ساعتی ... صدای ضجه زن و مرد بلند بود. حتا اگر نمی خواستی هم، جو گیر می شدی و به خودت می آمدی!
وقتی که در پایان مراسم در صف های بهم فشرده خانم ها از مسجد خارج می شدیم و از دالان های قدیمی بازار تهران می گذشتیم تنوع پوشش خانم ها و نوع حجابشان برایم قابل توجه بود. "باز آی ...هر که هستی هر چه هستی باز آی ... این درگه ما درگه نومیدی نیست ..."
سر خیابان پامنار که رسیدم تازه فهمیدم کجای تهرانم! "خدایا اینجا واقعا پامنار است؟" غیر ممکن بود که آن موقع شب –حتا در روز – با تصوری که از پامنار و بازار داشتم در آن منطقه بدون آشنایی قبلی پا بگذارم . الحق که "شرف المکان بالمکین" . آقا مجتبی پامنار را برای من "پای منار" کرد. مناره قرب و خلوص و بازگشت به حق.
پی نوشت : مطلبی را که در انتهای مطلب قبلی قول داده بودم انشالله در مطلب بعدی می آورم ! (چی شد؟!)
قلم شما: رد قلم
همیشه خیال می کردم زمانی که بچه خودم کلاس اولی بشه باید خودم خیلی بزرگ شده باشم!
اما ... هنوز کوچکم!
یک طومار حرف در ذهن انباشته ایم برای نگاشتن!
مقایسه رمضان در ایران و بحرین ... شاید مطلب بعدی باشد... شاید!
قلم شما: رد قلم
If Prophet Muhammad PBUH
Visited You…
Just for a day or two,
If he comes unexpectedly,
I wonder what you’d do.
Oh, I know you’d give your nicest room
To such an honored guest,
And all the food you’d serve to him,
Would be the very best,
And you’d keep assuring him,
You’re glad to have him there,
That serving him in your home,
Is joy beyond compare.
But … when you see him coming,
Would you meet him at the door,
With arms outstretched in welcome
To your visitor?
Or … would you have to change your clothes
Before you let him in?
Or hide some magazines and put
The Qur’an where they had been?
Would you still watch the same movies
On your T.V. set?
Or would you rush to switch it off
Before he gets upset?
Would you turn off the radio,
And hope he hadn’t heard?
And wish you hadn’t uttered that last loud nasty word?
Would you hide your worldly music,
And instead take Hadith books out?
Could you let him walk right in,
Or would you have to rush about?
And, I wonder … if the Prophet spends
A day or two with you,
Would you go right on doing the things
You always do?
Would you go right on saying the things
You always say?
Would life for you continue,
As it does from day to day?
Would your family squabble
Keep up their usual pace,
And Would you find it hard each meal
To say a table grace?
Would you keep up each and every prayer
Without putting on a frown?
And would you always jump up early
For prayer at dawn?
Would you sing the songs you always sing,
And read the books you read?
And let him know the things on which
Your mind and spirit feed?
Would you take the Prophet with you
Everywhere you plan to go?
Or, would you maybe change your plans
Just for a day or so?
Would you be glad to have him meet
Your very closest friends?
Or, would you hope they stay away
Until his visit ends?
Would you be glad to have him stay
Forever, on and on?
Or would you sigh with great relief
When he at last was gone?
It might be interesting to know
The things that you would do,
If Prophet Muhammad, in person, came
to spend some time with you.
let’s not forget that the son of Prophet lives with us, in our neighborhood
قلم شما: رد قلم
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
آنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
آنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
آنکه سوگند من و توبه ام اِشْکَست کجاست؟
آنکه جانها به سحر نعره زنانند از او
آنکه ما را غمش از جای ببرده است کجاست؟
جانِ جان ست، اگر جای ندارد چه عجب؟
این که جا می طلبد؛ در تن ما هست، کجاست؟
پرده ی روشن دل بست و خیالات نمود؛
آنکه در پرده، چنین پرده ی دل بست کجاست؟
قلم شما: رد قلم
می دانم تکراری می نویسم اما بغض اگر نشکند کینه می شود و نمی خواهم کینه اویی که هزار چشم و دل امید به او بسته ایم در ذهنم نقش ببندد:
اصلا باور کردنی نیست ! نه اصلا !آیا این سیاه ترین نقطه را از تاریخ ریاست جمهوری دکتر اصلا می شود پاک کرد؟
بعد از این همه تاخیر -بگذریم از افاضات مراسم تودیع جناب مشایی- آیا این رسم پاسخگویی به کلام رهبری بود؟ دکتر این سخن شما را هر چه کردیم هضم نتوانستیم: ".... مرقومه مورخه 88.4.27 حضرتعالی به استناد اصل 57 قانون اساسی اجرا شد...."
از این گفته شما چه باید برداشت کرد؟! آیا این بدان معنا ست که اگر شما شماره بند قانون اساسی را نمی یافتید دلیل دیگری برای اطاعت اوامر رهبری نداشتید؟ ولایت ضمانت قانون است یا قانون ضامن آن؟
هنوز آه مان از نهادمان بر نخواسته بود که حکم بعدی ایشان را صادر نمودید. آقای دکتر به عنوان فرزند کوچک ولایت عرض می کنم پاسخ ولی تنها این است: "سمعا و طاعتا" آن هم با دل و جان و نه هزار دلیل و فلسفه آوردن و ...در آخر با اکراه پذیرفتن.
دکتر جان خاطره تلخی در اذهان دوستداران ولایی ات باقی گذاشتی . متاسفم که بگویم :" بیگانه اگر می شکند ... از دوست بپرسید چرا می شکند؟"
شاید هم در ارزشیابی دوستی شما اشتباه کرده ایم. اما نه هرگز اینطور نیست. شما هم انسانید و جایز الخطا!
(هر چند که این دلیل در خور رییس جمهور ما نیست اما می تواند بهانه ای باشد برای جبران اشتباه.)
قلم شما: رد قلم